به اصرار مادرم وادار شده بودم تو مجلسی شرکت کنم که سخنرانش حجة الاسلام صدیقی (امام جمعه موقت تهران) بود. برای این که وقتم تلف نشود، «دو دنیا» رو از لای کتابهام برداشتم تا موقع سخنرانی بخونم. داستان اول آن قدر برایم خسته کننده بود که با خودم گفتم شاید بهتر بود به سخنرانی صدیقی گوش می دادم!
دو دنیا واگویه های زنی دیوانه بود که برای درمان شدن، خاطرات گذشته ش رو مرور می کرد. داستان های کتاب از همین واگویه خاطرات، فراتر نمی رفتند. با شخصیت هایی آشنا می شدیم و آنها را در موقعیت های مختلف دنبال می کردیم، اما جای «داستان» در این میان خالی بود.
شاید اشتباه کنم، اما تعریف من از داستان، «تلاش شخصیت ها برای گذشتن از موانع و رسیدن به چیزی که می خواهند» است. در خاطره های گفته شده در دو دنیا، نه درست و حسابی معلوم بود شخصیت ها چه می خواهند، نه آخرش معلوم می شد به آن رسیده اند یا نه. البته کل کتاب یک داستان شل و ول داشت که در آن، زن دیوانه برای درمان شدن، خاطره هایش را مرور می کند و در پایان با مرور همین خاطره ها و نوشتنشان درمان می شود. البته نمی دانم در روانپزشکی چنین روشی برای درمان وجود دارد یا نه، اما بعید می ئتمک مرور خشک و خالی گذشته، بدون تحلیل و کمک درمانگر، کمک زیادی به بیمار بکند.
در این کتاب، داستان «آن سوی دیوار» ظرفیت خیلی خوبی داشت و به ماجرای زندگی زنی فاحشه و رابطه اش با همسایه ها و دخترش اشاره شده بود. اما خانم ترقی در همین تک داستان کنجکاوی برانگیز کتابش، نشان داد که داستانگوی خوبی نیست. وسط داستان، راوی به مسافرتی می رفت که هیچ کمکی به ماجرای زن فاحشه نمی کرد. در پایان هم نفهمیدیم که رابطه زن فاحشه و دخترش به کجا کشید و چگونه بر مشکلاتش چیره شد.