سنگ صبور، داستان زنی به نام گوهر است که گم شدنش، زندگی همسایه ها و فرزندش را دگرگون می کند. برای پی بردن به گذشته گوهر و راز گم شدن او، باید درازگویی شخصیت های گوناگون را بخوانیم. خیلی جاها، به ویژه هنگام سخن گفتن شخصیت احمد آقا، با خودم می گفتم اینها چرا خفه نمی شوند تا بفهمیم چه بلایی سر گوهر آمده است
اوج داستان، جایی بود که این راز گشوده می شد. با این حال، حتی پس از گره گشایی نیز یاوه گویی شخصیت ها ادامه می یافت و سه فصل پایانی، سرتاسر بیهوده و بی ربط به داستان اصلی بودند.
زبان داستان، فارسی شکسته با لهجه شیرازی و بوشهری بود. شکسته نویسی را دوست ندارم اما در این داستان به کار گیری این روش توجیه داشت زیرا هر فصل، تک گویی شخصیتی بود که جایگاه فکری و فرهنگی خود را داشت.
در میان شخصیت ها، بلقیس، حاج محمود (آخوندی که پیشه اصلی اش جاکشی بود)، کاکل زری و سیف القلم برایم جالب بودند
داستان پیشداوری ناجوانمردانه ای درباره مذهبی ها داشت که گویی از دید چوبک، یا احمقند، یا ریاکار و یا جانی. شخصیت های منفی داستان هم چهره هایی زشت داشتند که انگار قرار بود توجیه گر عقده هایشان باشد. این ویژگی داستان نیز کلیشه ای و نامنصفانه بود.
اگر از جریان سیال ذهن، فحاشی به مذهب، صحنه های جنسی پر آب و تاب و تحلیل شخصیت مردم روزگاران گذشته ایران لذت می برید، این کتاب را بخوانید. اگر مثل من این چیزها برایتان گیرا نیست و دوست دارید از داستان لذت ببرید، می توانید از سنگ صبور چشم پوشی کنید