سمفونی مردگان، داستان یک کاسب نامرد (اورهان) بود که برادرش (آیدین) را به خاطر مال دنیا «چیز-خور» و دیوانه کرده بود و حالا دنبالش می گشت تا بکشدش. بیشتر قسمت های داستان درباره ریشه اختلاف دو برادر بود و این که آیدین، چه قدر از دست پدر و برادرش زجر کشیده است.
در داستان از شیوه های روایی مختلفی استفاده شده بود. بخش اول، زمان حال اورهان را از نظرگاه سوم شخص محدود به ذهن روایت می کرد و گذشته ها را از نظرگاه اول شخص. بخش دوم، کلا به مرور گذشته ها بود و از نظرگاه سوم شخص روایت شده بود. بخش سوم، ذهن آیدین را از نظرگاه اول شخص معشوقش، سورمه روایت می کرد. یک بخش هم به هذیان های آیدین دیوانه اختصاص داشت و بخش آخر، دنباله ماجرای فصل اول بود و به همان سبک.
بخش های اول و آخر، جذاب و گیرا بود. بخش سوم، دلنشین. بخش دوم خسته کننده بود و بخش چهارم، به نظر من جذابیتی نداشت.
من کلا قصه هایی را که روی یک آدم یا واقعه تمرکز می کنند و بعد همه جزئیات محیط و آدم های دور و بر او را مرور می کنند، علاقه زیادی ندارم. این داستان هم در ابتدا یک موقعیت مبهم را ترسیم می کرد و بعد با مرور گذشته ها و توصیف آدم ها و محیط، ابهام را بر طرف می کرد.
به نظر من جنبه دراماتیک ضعیفی داشت.